سفارش تبلیغ
صبا ویژن

my family

 

به توکل نام عظمت

"خانواده"
پارت اول 
ریحانه
به سختی وارد شهر پر از شلوغی وعجیب تهران شدم. درست 13 سالم بود .برای رفتن از شهرم خیلی خودمو به ابو اتیش زدم. پدر و مادرم اصلا راضی نبودن که من تنهایی برم ،البته حقم میدم اماخودشونم راضی نمیشدن که با من به تهران بیان.هیچ جوره منم نمی تونستم بمونم . اخه به خودم قول داده بودم . 
اخر شب بود . تمام وسایلی که لازم داشتمو توی کولم و توی ساک دستیم جا کردم . بیلیتمم دوروز پیش رزو کرده بودم برای ساعت 4 صبح .به زور خودمو بیدار نگهداشتم . البته خوابمم نمی برد. انقدر استرس داشتم که خانوادم از سر شب فهمیده بودن.ساعت 3 از خونه زدم بیرون. انقدر استرس داشتم که نسفم به سختی بالا میومد.به هر زور بد بختی خودمو به راه اهن رسوندم.ساعت ده دقیقه به چهار بود تقریبا اذونو گفته بودن . نمازمو خوندم وبعد سوار قطار شدم. خونه که بودم  از دو روز پیش که بیلتم جور شد یه نامه برای همه ی خانوادم نوشتم و روی تشکم گذاشتم. سعی میکردم خودمو با اهنگ سر گرم کنم. تا تهران با قطار حدود 14،15ساعت راه بود.سعی کردم بخوابم اما استرس امونم نمی داد. با دوستم هماهنگ کردم که صب بیاد دنبالم. اسمش فائزه بود. خودش تا 3،4سالگس تهران بوده اما به خاط کار باباش اومدن شهر ما. بچه با معرفتیه.حودود ساعت 6 رسیدم راه اهن. وقتی دیدمش خیلی خوش حال شدم. با مادرش اومده بود.خانواده فائزه همیشه از اول تابستون تا اخرشو میومدن تهران و میموندن .با فازی و مامانش رفتیم خونه ی مادر بزرگ فائزه .بعد از اینکه رسیدیم منو برد اتاقی بالا که هم من راحت باشم و هم اونا، خودشم رفت پایین.طولی نکشید که اومد .دیدیم یه سینی چایی و غذا برام اورده .نشتیم باهم یکم حرف زدیم تا اذان را دادن. ازش هم پرسیدم کجا میتونم وضو بگیرم و قبله کدوم وریه . حودود ساعت 8 بود که صدام کرد. خیلی ترسیدم اول فکر کردم مامانم زنگ زده . بعد متوجه شدم که گفت بیام که میخواد منو با خانوادش اشنا کنه. همهی زنداییاش و خاله هاش بودن . البته به علاوه دختراشون. تا معرفی کردو حرف زدیمو اینا دیدیم که مادر بزرگ فائزه صدا زد برای شام. اصلا میل نداشتم اخه عصری با فائزه نهار خورده بودیم. من خیلی ازشون عذر خواهی کردم و بالا رفتم . بعد چند دقیقه صدای در اتاق اومد . فائزه بود. خیلی باهم حرف زدیم اما اخراش خیلی چیزی از حرفاش نمی فهمیدم . انقدر خسته بودم که وسط حرفا مون خوابیدم . فازی بیدارم کرد تا روی تخت بخوابم . خودشم رفت پایین.تا فردا صبح....